من هیچ وقت تجربه دوستی عمیقی همراه با ارزش‌های مشترک و احساس راحتی و به دور از خود سانسوری نداشتم... با کیفیت ترین رابطه دوستی که تجربه کردم مربوط به سال اول دبیرستان است، با دوستم بحث می‌کردیم درباره مسائلی که هیچ ربطی بهمان نداشت... از خندیدن سر بغل کردن مادر هوگوچاوز توسط احمدی نژاد تا حصر خانگی موسوی و تحلیل اتاق خبر و مبادله فیلم آرگو و لعن و نفرین کسانیکه روزی با این درجه از خشونت و وحشی‌گری را برای دانش اموز انتخاب کردن و... تا پیوتد فتوت و جوانمردی بستن و هر روز ساعت نماز به جای نماز رفتن حیاط مدرسه را تمیز کردن(واقعا بعد از چند روز اشغال های باغچه‌ها کم شده بود و با اینکه دیوانه ها نام گرفتیم این حرکت در میان بچه‌ها دیده شد و شاید خیلی ها میخواستند بیایند کمک اما دلشان نمیخواست دیوانه باشند...) و تاریک ترین و شرم اورترین بخشش هم انجا بود ک طرفدار رائفی پور شده بودیم و سرکلاس اجتماعی با معلم خیلی باحالمون ویدئوهای او را میبردیم تا بقیه را هم اگاه کنیم، کاش ساسی مانکن را ادامه می‌دادیم... بعد از آن دیگر این سطح و تراز را در رابطه دوستی با اینکه کم هم دوست نداشتم تجربه نکردم... واقعا دلم این بحث‌ها را می‌خواهد و تنها کسی که می‌توانم با او اینطوری حرف بزنم خواهرم هست در واقع ما دوتا همیشه اینطوری باهم حرف میزنیم کمی هم وقتی بحث‌مان به بیراهه می‌رود درمورد مانتو و شال تصمیم می‌گیریم ... همیشه من در  شرایط حساسم که وسط یک تصمیم گیر افتادم و عمیقا نیاز به همفکری دارم هیچ‌کس جز او درکم نمیکند و ایده‌های او فقط مطمئن و آرامم می‌کند، البته او به ندرت این کار را می‌کند و ایده‌های خودش برای خودش کافیست فقط برای ایده‌ها و تصمیم‌هایش از مسیر رفته من کمک می‌گیرد... 
امروز که با هم می‌گفتیم راستی اقای فلانی هم می‌اید یزد و حتما بریم ببینمش و باهاش صحبت کنیم و دوتایی گفتیم اخ چقدر گوگولیه و دلم می‌خواد بغلش کنم و مامان زیر لب آهی کشید و گفت خدا عقلتون بده... یا وقتی که اکانت تویتر و لینکدین فلانی را زیر و رو می‌کنیم که امار کشور مقصد مهاجرتش رو در بیاریم و ببینیم تو علی‌بابا کار می‌کنه یا چی؟! یا وقتی که دوتایی باهم پا شدیم رفتیم میدون امام حسین آب گرفته را دیدیم و از اینکه یزد بوی شمال گرفته خوشحال بودیم و میگفتیم کاش اب اینجا را خالی نکنن و همیشه دریاچه بمونه و شروع می‌کنیم داستان تعریف کردن که اونوقت قایق‌ها اینجا بلیط میفروشن و ادامه گفت‌وگو در میان خنده‌هامون محو میشه و خنده‌هایی که اگر به جای یکی از طرف‌های مکالمه فرد دیگری باشد اصلا شکل نمی‌گیرد. نمی‌دونم اینکه بهترین دوستم خواهرم باشه خوبه یا بده؟ ولی خب خوشحالم که دوستی با درجه دیوانگی خودم دارم...
خوشحالم که عمیق‌ترین رابطه دوستی را با کسی تجربه کردم که از لحظه اومدنش به این دنیا کنارش بودم، بزرگ شدنش رو دیدم و من با او بهترین و بالاترین استاندارد دوستی و خواهری رو تجربه کردم، راستش رو بخوای وقتی شروع کردم به نوشتن نمی‌دونستم اینجوری تموم میشه ولی چه خوب شد، تولدت پیشاپیش مبارک رفیق من. 
برات از ته دل آرامش و شادی و موفقیت و رضایت و دوباره آرامش می‌خوام عزیزِ من❤