بین نشستن پای کلاس " حل خلاق مسائل"، مایندمپ کشیدن از کتاب "قهرمانان کسب و کار"، اتو کردن لباس برای فردا، خواندن دوباره کتاب "ذهن کامل نو" که این چند روز بارها قسمتهای مختلف کتاب برام تداعی شده یا الکی به رختخواب رفتن وقتی که ساعت هشت شب خوابیدم و نه بیدار شدم و کاملا برای زیست شبانه سرحال هستم، نوشتن هست که وقتش رسیده و حس و حالش را احترام میگذارم، البته همزمان پادکست هم گوش میدهم... امشب در گروه برای سالگرد انجمن رویش دنبال شعر بودند و بچههای ادبیات هم شعرهای حافظ و سنایی را میگفتند که من دو شعر محبوبم که انگار همیشه کارت آس من هستند را در گروه گذاشتم و گذاشتن این شعر در گروه و حال و هوای برگزاری همایش من را برد به دوران دانشجوییم...
الان که مثلا در حال احترام گذاشتن به خودم هستم و خودم را تحویل میگیرم به خودم اجازه دادم بیان کنم که چه دوران دانشجویی غنی داشتم، حتی گنجینه شعرهایی که بلدم از همان دوران دارم. واقعا لذت میبرم وقتی خاطرات آن روزها را مرور میکنم. من در دوران دانشجویی این امکان را نداشتم که آدمهای اطرافم در ارتقای رشد شغلی یا فردی من خیلی تاثیر داشته باشند و برعکس انگار که باید انرژی مضاعفی میگذاشتم که تاثیر نپذیرم و میانگین آدمهای اطرافم نشوم. از طرف دیگر خیلی شبکههای اجتماعی پررنگ و نبود که بتوانی محیط مطلوبت را حداقل در فضای آنلاین داشته باشی یا حداقل من بلد نبودم. مثلا یکی از اقدامات صلبی که کم کم در سالهای آخر برام عادت شده بود و از من انرژی نمیگرفت گذر کردن از جو خواب عمیقی که بعدازظهر روزهایی که تا ساعت 5 عصر کلاس داشتیم... بجهها خسته از کلاس میآمدند و در تختخوابها ولو میشدند و چراغها خاموووش...
من در نور ضغیفی که از پنجره به داخل اتاق میآمد کوله را برمیداشتم و آماده میشدم و تکالیف جا مانده را تمام میکردم و جوری تنظیم میکردم که راس ساعت 6:15 دقیقه در ایستگاه اتوبوس باشم تا 6:29 دقیقه در کلاس زبان حاضر باشم، شروع کلاس ساعت 6:30 ...
آن روزها اینکه میخواهم چه باشم خیلی بر من روشن نبود اما اینکه چه میخواهم نباشم به غایت درخشان بود و یکی از عمیقترین رضایتمندی که از خود سراغ دارم برای همان سالهای 93 تا 97 زندگی عزیز است..
همیشه معتقد بودم با توجه به روند سیستم آموزش و پرورش در مدرسه و همه محدودیتهایش، دوران دانشجویی فرصتی را به بچهها میدهد که در صلح نسبی با خویشتن خویش روبهرو شوند و با خودشان، آرزوهایشان و خواستنها و نخواستنهایشان روبهرو شوند و مسیر خود را بسازند که در جلسهای از کلاس با دکتر صفائیپور استاد فرمودند که در یک تحقیقی به این نتیجه رسیدند که در ایران سن دانشگاه دوران تغییر نگرش فکری جوانان و نوجوانان اتفاق میافتد برخلاف بسیاری از کشورها که دوران نوجوانی مسئول این تغییر رویکردهاست...
مثلا خود من در دوران دانشگاه بسیاری از علاقهمندیهام را پیدا کردم و انگار گذاشتم خودم را جلوی خودم و گفتم دختر خوب حرف بزن ببینم چته عشقم...
و خلاصه بخواهم بگویم دوران کارشناسی به من آنچه را که دوست میدارم نشان داد و دوران ارشد به من آنچه را که دوست نمیدارم و هماکنون همچنان چراغ راهم همان دانستههای من از کارشناسی عزیزم هست.
عمیقا دلم میخواد دوران پربار دیگری را بهسان آن چهارسال به تناسب عمیقتر، پربارتر و لذتبخشتر تجربه کنم... چرا که نه
در دست تکمیل...
۰۲/۰۲/۰۹
۱
۰
فاطمه دانایی