من عاشق لحظه‌های پر از عدم قطعیت فروردین پارسال شده بودم، روزهایی که مجبور بودم در خانه بمانم و این اجبار در خانه ماندن عذاب وجدان عقب ماندن از برنامه‌ها را از بین می‌برد و بعد از روزهای سخت و پرفشار، خانه ناجی من از عید دیدنی‌های نه‌چندان دوست‌داشتنی هم شده بود. همه‌ی این‌ها به اضافه‌ی  باران‌های عاشق بهار پارسال، مقام امن و می بی غش و رفیق شفیق میسر ساخت و زهی توفیق...!

زمان برای خود خودم  بود و سال‌ها دنبال این کیمیا میگشتم... کلاس عکاسی ثبت‌نام کردم، یک دوره گیمیفیکیشن شرکت کردم، کمی فوکاسکی یاد گرفتم و می‌خواستم دفاعم را در فوکاسکی درست کنم، انواع پلتفرم‌های کلاس آنلاین را تست کردم، از مارک منسن و باران خلاف نیست خواندم، از انیشتین دیدم، خودم و روابطم را سبک سنگین کردم سعی کردم باتوجه به دیتاهایی که داشتم آنها را مدیفای کنم... از بولت‌ژورنال خواندم و دفترچه خوش‌اقبالی که برای چرت و پرت نویسی‌هایم خریده بودم، بولت‌ژورنال سال ۹۹ من شد.

سعی کردم بولت‌ژورنال را از آفت کمال‌گرایی دورنگه دارم و شاید همین موضوع به من کمک کرد تا ۳۶۶امین روز سال ۹۹ را هم در دفترم ثبت کنم. بولت‌ژورنال به  فروردین، اردیبهشت، خرداد، تیر، مرداد، شهریور، مهر، آبان، آذر، دی، بهمن، اسفند طعم داد و الان که هر ماه‌ را ‌نوشتم طعم هرماه برایم زنده شدند . به روزهای آذر و دی که می‌رسم  خاطرات تلخ یادآوری می‌شود اما همان روزها طعم یافتن معنای زندگی هم می‌دهد...آن روزها در مود ترکر بولت‌ژورنالم نوشتم دائما یکسان نماند حال دوران وکم کم دوباره سراغ هبیت ترکر رفتم و روتین‌های جدید برای خودم ساختم و  هر صبح برای تیک زدن و معنا دادن و معنا یافتن دوباره بیدار شدم...

و حالا دوست دارم این وبلاگ ارمغان ۱۴۰۰ برای من باشد...