میدونی یه ویژگی که مدت زیادی با منه اینه که اصلاااا و ابداا تمایلی به کشیدن سر طناب ندارم(شاید این را از دوست فوقالعاده پاچهخوار دوران دبستانم یاد گرفته باشم، همان که هم اسم سومین ماه پاییز بود، شاید...)
اصلا راستش رو بخواهی انقدر این نگاه انسانگرایانه در من قوی هست که اصلا خودم را در مسابقه طنابکشی معنا نمیکنم چه برسد به اینکه زور بزنم... منظورم از انسان بودن، همهی اطوار مختلفیست که انسانها میتوانند باشند و چه هزاررر طوری که آدمیزاد میتواند باشد، به نظر من تمایز آدمها با هم خیلی زیباست و دوست دارم بیرون از داستان هر طنابکشیای به تماشای این تمایز بنشینم و آنچه من را متمایزتر میکند را رشد دهم...
بعدا تکمیلش میکنم... قدم کوچکی برای آشتی با کیبورد
بعداً نوشت:
بعد از اینکه این متن رو نوشتم همچنان بهش فکر کردم. فکر کردم به اینکه آیا خوبه که سر طناب رو نمیکشم، این بیتمایلی من به رقابت آیا همیشه بهدردم میخوره و قرار نیست به من ضربه بزنه؟؟
واقعا بهش فکر کردم و دیدم خیلی وقتها این بیتمایلی من به رقابت همراه با رگههایی ترس از شکست و البته باور قلبی من به تمایز بعضی وقتها باعث شده کلاً کنار بکشم و خودم را از بودن در شرایطی که قرار بود به من سود برسونه و محیط یادگیری خوبی را برای من فراهم کنه محروم کنم. واقعا هزار بار تاحالا این کار رو کردم و البته شرایط رقابتی واقعا مدل من نیست و نمیتونم کاری بکنم، نمیتونم تماماً خودم باشم.
پس راه بهینه برای من کجا میتونه باشه؟
این دفعه که تو همچین شرایطی بودم واقعا بهش فکر کردم. کاملا پوزیشن فرد رقیب را شفاف کردم، قابلیتها و توانمندیهاش رو به رسمیت شناختم و بهش احترام گذاشتم، شرایط که شفاف شد برای من دو دوتا چهارتا بود و با این پذیرش دیگه حس بدی که رقابت به من میداد کمرنگ شد، تمایزها مشخص شد و توانستم به توانمندی خودم که نقطه تمایزم بود در جوی که برای من مطلوب بود، متمرکز بشم و البته که کنار نکشم و خودم را از یک موقعیت خوب محروم نکنم و البتهتر اینکه اگر این پاراگراف کوچک را چند روز پیش ننوشته بودم اصلا به این شکل بهش فکر نمیکردم.
و خب باید بگم که خوب جواب داد این روش و تمایزها به زیبایی جای خودش را باز کرد.
۰۱/۱۰/۱۱
۱
۰
فاطمه دانایی