عید امسال را دوست داشتم، البته نیمه اولش را ...

دلم میخواهد همیشه همین‌طوری باشد، از روز 28 اسفند ماجراجویی ما در این خاک پهناور شروع شود.

امسال برای اولین بار تجربه سفر در خود تعطیلات عید را داشتم نه قبل و نه بعد از آن... با همسفرهای جذابمون. همسفرهایی که از جنس خودمان بودند و دغدغه‌های شبیه هم داشتیم...

راستش را بخوای دوست دارم  جزئیات بیشتری از سفر را بنویسم ولی کرونای فلج‌کننده نیمه دوم عید به اضافه غلبه زمستان شدید هورمونی این امکان را فعلا از من گرفته و به زور همین‌قدر هم انگشتانم را روی کیبورد تکان می‌دهم... در مورد خلسه و  پوکیدگی ناشی از کرونا همین را بگم که بعد از دو روز که توانستم چشمانم را باز نگه‌دارم و انگشتانم کمی توان گرفت کتاب قلندر و قلعه را دست گرفتم و با سفر یحیی به سوی سین‌دخت همراه شدم و برایم خوشایند بود و نیاز داشتم که همچین محتوایی را به مغزم برسانم. همیشه  ماه رمضان که می‌رسد خواندن کتاب‌هایی که در حالت عادی نمی‌خوانم را خوب پیش می‌برم. یک کتاب دیگر هم از خیلی وقت پیش خریدم برای خواندن در ماه رمضان. "در دفاع از خدا" البته نه که فقط همین‌طوری این کتاب را خریده باشم، در واقع انگار در مغزم پروژه‌ای به همین نام کلید خورده‌است و شرط مهمم برای این موضوع نویسنده غیرایرانی و غیرمسلمان داشتن هست. واقعا احساس می‌کنم در همه زندگیم هیچ‌گاه به این موضوع منتقدانه نگاه نکرده‌ام و بعضی وقت‌ها انقدر کله‌ام پر از سوال می‌‍شود که می‌خوام کله را در بیاورم بگذارمش یه گوشه‌ای و خودم برم چای بخورم و پیاده روی کنم (یاد تینگ افتادم دست سریال ونزدی)

البته بعد به این نتیجه می‌رسم اگر قسمت من از جغرافیای زندگی خاورمیانه نبود شاید این سوال‌ها هیچ وقت کله‌ام را متلاطم نمیکرد...

دلم میخواد از برنامه‌ریزی سال جدید هم بنویسم اما نمی‌توانم و خودم در وضعیتlow battery هستم. تا الان هم خیلی قاطی پاتی نوشتم اما دلم می‌خواست دکمه ارسال را بزنم و کمی دوپامین دریافت کنم تا حالم بهتر بشود کمی...