دیشب فقط برای اینکه عادت دیرخوابیدن برنگرده زود رفتم تو رختخواب... هوا اونقدری گرم نبود که کولر روشن بمونه، ولی اگر روشن میموند و میرفتم زیر پتو خیلی حال میداد اما دلم نیومد...
پنکه رو روی تایمر ۳۰ دقیقه میذارم و با لباسهای تابستونی گَل و گشاد ولو میشم روی رختخواب... دستم به گوشی نمیره که قرارهای هرشب را بخونم، کتاب خوندنم هم نمیآد...فقط زُل میزنم به پنجره و تو صدای پنکه غرق میشم، صدای پنکه برای من یادآور خاطرات خوبه و حس خوبی برای من داره؛ مثل بوی اسفند... همراه پرههای پنکه توی رویاهام چرخیدم و چرخیدم نمیدونم چی شد از ته دلم از خدا خواستم یه روزی بیاد که اونجایی که میخوام باشم و اون چیزهایی که میخوام داشته باشم...
صدای دینگ پنکه آمد و ۳۰ دقیقه تمام شد و پرهها وایسادن و من به فکر اون روز ... 🥰🥺
۰۱/۰۳/۲۹
۰
۰
فاطمه دانایی