ظاهر شدن پیام استاد روی گوشی برای ترشح مقادیر بیش از اندازه کورتیزول در بدن( که کاش استاد با استفاده از روش‌های الکتروشیمیایی که خیلی روش‌هایی ارزان و دوستدار محیط‌زیست با هزار فیچر هستند، آن‌ها را  اندازه‌گیری می‌کرد) کافیست، چه برسد به اینکه پیام محتوای" بیا آزمایشگاه و امپدانس و چیزهای دیگر که چیزی به علمت اضافه نمی‌کند را تست بگیر" تا کار تحقیقاتی حرفه‌ای تری ( تو بخوان چاپ مقاله در یک مجله خفن)‌  ارائه کنی ... استثناً این دفعه بعد از کلی شکست یاد گرفتم خیلی راحت بله نگویم تا بعداً به خاطرش ۵۰۰۰کیلوکالری گلوکز حروم نکنم، این دفعه در تصمیم‌گیری قاطع‌ام و می‌دانم چه می‌خواهم.

ترازو را برمی‌دارم،  وزنه‌ی مقاله را در یک طرف ترازو می‌گذارم و وزنه‌ی  اندیشه‌‌ها و فعالیت‌هایی که عمیقاً دوستشان دارم و راهی متفاوت از فضای مرده و بی‌روح آکادمیک (که حداقل من تجربه‌اش کرده‌ام ) می‌طلبد را در طرف دیگر. کفه‌های ترازو خیلی سریع بالا و پایین می‌شود و راستش را بخواهی از این اختلاف فاصله‌ای که بین کفه‌ها به‌وجود می‌آید و من می‌بینم و برایش احترام قائلم، لذت می‌برم و از تصمیمم مطمئن می‌شوم...

امیدوارم بتوانم به خوبی ازت دفاع کنم، تصمیم با ارزش ۲۵ سالگی منheart