برای نوشتن و بودن...

۳ مطلب در ارديبهشت ۱۴۰۲ ثبت شده است

داستان رویت شدن دو جوانه کوچک

نمی‌دونم نوشتن این موضوع کار درستی هست یا نه ولی دلم می‌خواهد بنویسم فقط شاید کمی کلی‌تر ...

امروز رضایت قلبی خوشایندی را تجربه کردم و احساس کردم وضعیتم در مهارتی که مدت‌هاست دوست دارم در خودم ارتقا دهم، رشد یافته و دیدمش و خوشحالم کرد مثل خوشحالی برگ جدید در آوردن گل فیکوس تنبلم...

 امروز موفق شدم جدال پنهانی که هر انسانی در وجود خودش می‌گذراند را به رسمیت بشناسم و یک رفتار نامناسب و بی‌انصافانه را به کل شخصیت او ربط ندهم و انسان را انسان ببینم، انسان به معنای مجموعه‌ای از درست و غلط‌ها، مجموعه‌ای از اشتباه کردن‌ها و یاد گرفتن‌ها، مجموعه‌ای از لحظه‌هایی که فکر نمی‌کند و خودش هم درنهایت ناراحت می‌شود و مجموعه‌ای از خواستن‌ها برای بهتر شدن‌ها

و انگار تلاش پنهانم برای رسیدن به این مرحله، این خودتنظیمی را به ناخودآگاهم هدیه کرده بود و من بدون اینکه حواسم باشد انسان امروز را انسانی تازه معنا کردم و به این ترتیب فرصت زیستن و یادگرفتن و تعامل در صلح برای جفتمان فراهم شد.

آنقدر دیدن ناگهانی این رشد برای من تازه و ناب بود که تصمیم گرفتم در قسمت اتفاق خوشحال کننده دفتر برنامه‌ریزی امروزم بنویسم "اتفاق بهار" و   از طرفی با توجه به شناختی که از تایپ شخصیتی خودم دارم، می‌دانم این رشد برای من چقدرسخت و انرژی‌گیر بوده برای همین آن را در قالب کلمات ثبت می‌کنم تا حواسم به این برگ جدید که قرار است مرا زیباتر کند باشد.

البته همه امروز بهار نبود و اتفاق ناراحت کننده‌ای را پشت سر گذاشتم که در آن هم رشد دیدم و رشدی که اگر نبود کل آخر هفته من(امروز سه شنبه) به خشم و نارضایتی و ناراحتی می‌گذشت اما الان هیچ‌کدام از آن‌ها را ندارم و شاید پای جوانه دیگری در میان است.

من تماااام احساساتم در صورتم ظاهر می‌شوم، تمام و کمال و حتی بیشتر...این ویژگی‌ در من هم‌چنان غیرارادی باقی مانده و خودم کنترلی ازش ندارم. در چند دقیقه آخر کلاس که به بچه‌ها زمان استراحت داده بودم تلگرامم را چک کردم. لحن بسیااار ناراحت کننده پیام‌ها ناراحتی را در تمام صورتم پخش کرد بدون اینکه خودم بفهمم، ناراحت شده بودم ولی نه واقعا اینقدر که گویا صورتم نشان می‌داد. مشغول آماده کردن محتواهام شده بودم که حس کردم چند نفر از بچه‌ها مرتب به من نگاه می‌کنند همیشه انرژِی که چشم آدم‌ها دارد برایم عجیب است، نگاهشان می‌کنم و علت زل‌زدنشان را جویا می‌شوم. جوابشون واقعا برایم بامزه و شوکه کننده است:" خانم گریه نکنید"

من: چی؟ گریه؟

واقعا حتی احساس گریه هم نداشتم و یادم به خاصیت بزرگنمایی احساسی صورتم افتاد و خنده‌ام گرفت و اتفاقا از شدت ناراحتی هم کاست.

پریناز درخواست آخر را گفت و زنگ خورد و زمان تفریح اعلام شد :)

" خانم اصلا هیچ وقت گریه نکنید."

با اینکه انفاق ناراحت کننده قوی‌تری از همان جنس پیام را تجربه کردم اما الان ذره‌ای احساس ناراحتی ندارم و یکی از دلایلی که احساس ناراحتی ترکیب با عذاب وجدان ندارم این هست که سعی کردم در این مکالمه آلوده کلمات و رفتارهایم را کنترل کنم و به قول ستایش در یکی دیگر از کلاس‌هایم رفتارم در برابر آدم‌ها با همان دقتی باشد که مواظبم در طبیعت زباله‌ای نگذارم و آلوده نکنم و وجود آدم‌های اطرافم را آلوده نکنم. البته اصلا منظورم این نیست که من خیلی خوبم! این‌ها را نوشتم که یاد گرفتم کمی روادارتر و منصف‌تر باشم.

 خلاصه که از دیدن این دوتا جوانه در خودم خیلی خوشحالم و من را به ایده‌آلی که از خودم در ذهن دارم نزدیک‌تر کرد و انصافا به دست آوردن این جوانه‌ها را تا حد زیادی مدیون معلمی می‌دانم و این فرصت را داشتم که یادگیری را در بستر تجربه کنم و از این به بعد با خودم مهربان‌ترم و به خودم زمان می‌دهم تا یاد بگیرم، بالاخره یاد می‌گیرم، یادگیری زمان‌بر هست دختر خوب...

البته این جوانه‌ها مراقبت می‌خواهند...

داره بارون میاد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
فاطمه دانایی

هوش مصنوعی و تسهیل یادگیری

چند روز پیش بعد از ظهر که داشتم از خستگی جسمی و فرسودگی ذهنی بسیار رنج می‌بردم ولو شدم روی مبل تا کمی بخوابم و به قول مامان سرم سبک شود، به عادت همیشگی با وجود خستگی زیاد، گوشی را برداشتم که کمی چرخ بزنم در فضاهای مختلف که مبادا چیزی از دستم در رفته باشد و وقتی به خودم آمدم دیدم یک اکانت توییتر ساختم!!! هیچ وقت احساس نیاز به بودن در این فضا نداشتم و معتقد بودم که حداقل اعتیاد به این فضا را در خودم به‌وجود نیاورم ولی چند ماهی‌ست که نظرم عوض شده و در لحظه خواب و بیداری ساختم و خوابیدم!

الان داشتم موضوعاتی را در توییتر سرچ می‌زدم که دلیلم برای داشتن اکانت توییتر بودند...

اکانت سل‌خان را اول از همه فالو می‌کنم واقعا اراده قلبی به این بشر دارم از سال ۲۰۱۷ خان‌آکادمی محبوبم را دنبالم می‌کردم و به بقیه هم معرفیش می‌کردم و یک بار حتی در دانشگاه ارائه نسبتا مبسوطی از آن برای بچه‌ها داشتم. آخرین پست جناب خان محصور کننده است؛ یک ویدئو با عنوان

"the amazing AI super tutor for students and teachers" که در تد ارائه شده بود. خان از نحوه حضور هوش مصنوعی در آموزش‌های خان آکادمی می‌گفت. تئوری را مطرح می‌کرد که معتقد است یکی از مراتب بالای یادگیری زمانی اتفاق می‌افتد که به ازای هر دانش‌آموز یک معلم وجود داشته باشد و از این به بعد قرار بود AI برای هر دانش آموز در حل هر سوال یا یادگیری هر مطلبی معلمی کند نه اینکه جواب سوال را برای دانش‌آموز بگوید...

سل‌خان در رابطه با دغدغه این روزهای هوش مصنوعی و تقلب و راه بهینه‌ای که هوش مصنوعی قرار است در خان‌آکادمی پیش بگیرد گفت، بی‌نظیر بود...

هوش مصنوعی قرار بود فرصت هر دانش‌آموز یک معلم را فراهم کند و خان‌میگو(khanmigo) اسم این معلم صبور و باهوش و مصنوعی :) بود. یکی از تمرینات ریاضی که در پایان مطلب درسی معادلات ریاضی بود را نشان داد که دانش‌آموز برای حل از خان‌میگو کمک می‌گیرد و خان‌میگو به دانش‌آموز میگفت که عملکرد پرانتز در معادلات ریاضی به معنای تقدم محاسبات هست پس الان باید اول بریم سراغ عبارت داخل پرانتز و خلاصه دستش بگرفت و پابه‌پا برد او را تا این معادله ریاضی را یاد بگیرد و بتواند حل کند. فکرش را بکن هر دانش‌آموز اشکالات متفاوتی دارد و برای هرکدام جنس راهنمایی و معلمی کردنش متفاوت خواهد بود و در بسیاری از موارد در گفت و گو با بچه‌ها متوجه کج فهمی‌های آن‌ها می‌شود و از این طریق هم راه رسیدن به مقصد را فراهم می‌کند.

مثال دیگری که از خان‌میگو گفت این بود که مثلا دانش‌آموزها آموزش درس ریاضی را می‌بینند و نوبت حل تمرین می‌رسد اما موقع حل تمرین سوالی که دانش‌آموز می‌پرسد:" اصلا چراااا  باید من این حساب و کتاب‌ها را یاد بگیرم ؟؟؟"

خان‌میگو با خونسردی می‌پرسد:" تو خودت علاقه‌مندیت چی هست و دوست داری فضای کاریت چه شکلی باشه؟"

دانش‌آموز:" من دوست دارم ورزشکار باشم"

خان‌میگو:" با دونستن اطلاعات پایه از محاسبات ریاضی می‌توانی کالری مواد غذایی، پروتئین‌ها، انرژی که باید به بدنتون برسونی و ... با دانش و نگرش درستی تصمیم بگیری :) "

اما نگفت که آخر کار بچه میگه چرا تو برای من حساب نمی‌کنی یا نه ...

خلاصه که کاملا فاکتورهای یک آموزش موثر در فرایندی که سل‌خان توضیح داد وجود داشت بدون اینکه مدرسه و معلم حضور داشته باشد.

من هیچ وقت ناراحت نبودم چرا در عصری زندگی نمی‌کنم که طبیعت بکر و دست نخورده بود و آدم‌ها صمیمی‌تر... درسته همه این‌ها برای من لذت‌بخش هست اما نه به اندازه زیستن در زمانه که اینترنت حکم‌فرماست مخصوصا اگر قرار باشد جغرافیای زندگی‌ام جهان سوم باشد. اینترنت برای من معنای عدالت است و بیشترین فرصت یادگیری را او به من داده است و خوشحالم در ابتدای انقلاب تازه هوش مصنوعی جوان و سرحال هستم.

سل‌خان در نهایت گفت هوش مصنوعی قوی‌تر و در دسترس‌تر آدم‌های باهوش‌تر...

قصد دارم بیشتر از هوش مصنوعی در آموزش بنویسم و شاید از اینجا کم کم نقل مکان کنم...

لینک ویدئو:

https://youtu.be/hJP5GqnTrNo

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
فاطمه دانایی

دانشگاه من

بین نشستن پای کلاس " حل خلاق مسائل"، مایندمپ کشیدن از کتاب "قهرمانان کسب و کار"، اتو کردن لباس برای فردا، خواندن دوباره کتاب "ذهن کامل نو" که این چند روز بارها قسمت‌های مختلف کتاب برام تداعی شده یا الکی به رختخواب رفتن وقتی که ساعت هشت شب خوابیدم و نه بیدار شدم و کاملا برای زیست شبانه سرحال هستم، نوشتن هست که وقتش رسیده و حس و حالش را احترام می‌گذارم، البته همزمان پادکست هم گوش می‌دهم... امشب در گروه برای سالگرد انجمن رویش دنبال شعر بودند و بچه‌های ادبیات هم شعرهای حافظ و سنایی را می‌گفتند که من دو شعر محبوبم که انگار همیشه کارت آس من هستند را در گروه گذاشتم و گذاشتن این شعر در گروه و حال و هوای برگزاری همایش من را برد به دوران دانشجوییم...

الان که مثلا در حال احترام گذاشتن به خودم هستم و خودم را تحویل می‌گیرم به خودم اجازه دادم بیان کنم که چه دوران دانشجویی غنی داشتم، حتی گنجینه شعرهایی که بلدم از همان دوران دارم. واقعا لذت می‌برم وقتی خاطرات آن روزها را مرور می‌کنم. من در دوران دانشجویی این‌ امکان را نداشتم که آدم‌های اطرافم در ارتقای رشد شغلی یا فردی من خیلی تاثیر داشته باشند و برعکس انگار که باید انرژی مضاعفی می‌گذاشتم که تاثیر نپذیرم و میانگین آدم‌های اطرافم نشوم. از طرف دیگر خیلی شبکه‌های اجتماعی پررنگ و نبود که بتوانی محیط مطلوبت را حداقل در فضای آنلاین داشته باشی یا حداقل من بلد نبودم. مثلا یکی از اقدامات صلبی که کم کم در سال‌های آخر برام عادت شده بود و از من انرژی نمی‌گرفت گذر کردن از جو خواب عمیقی که بعدازظهر روزهایی که تا ساعت 5 عصر کلاس داشتیم... بجه‌ها خسته از کلاس می‌آمدند و در تخت‌خواب‌ها ولو می‌شدند و چراغ‌ها خاموووش...

من در نور ضغیفی که از پنجره به داخل اتاق می‌آمد کوله را برمی‌داشتم و آماده می‌شدم و تکالیف جا مانده را تمام می‌کردم و جوری تنظیم می‌کردم که راس ساعت 6:15 دقیقه در ایستگاه اتوبوس باشم تا 6:29 دقیقه در کلاس زبان حاضر باشم، شروع کلاس ساعت 6:30 ...

آن روزها اینکه می‌خواهم چه باشم خیلی بر من روشن نبود اما اینکه چه می‌خواهم نباشم به غایت درخشان بود و یکی از عمیق‌ترین رضایت‌مندی که از خود سراغ دارم برای همان سال‌های 93 تا 97 زندگی عزیز است..

همیشه معتقد بودم با توجه به روند سیستم آموزش و پرورش در مدرسه و همه محدودیت‌هایش،  دوران دانشجویی فرصتی را به بچه‌ها می‌دهد که در صلح نسبی با خویشتن خویش روبه‌رو شوند و با خودشان، آرزوهایشان و خواستن‌ها و نخواستن‌هایشان روبه‌رو شوند و مسیر خود را بسازند که در جلسه‌ای از کلاس با دکتر صفائی‌پور استاد فرمودند که در یک تحقیقی به این نتیجه رسیدند که در ایران سن دانشگاه دوران تغییر نگرش فکری جوانان و نوجوانان اتفاق می‌افتد برخلاف بسیاری از کشورها که دوران نوجوانی مسئول این تغییر رویکردهاست...

مثلا خود من در دوران دانشگاه بسیاری از علاقه‌مندی‌هام را پیدا کردم و انگار گذاشتم خودم را جلوی خودم و گفتم دختر خوب حرف بزن ببینم چته عشقم...

و خلاصه بخواهم بگویم دوران کارشناسی به من آنچه را که دوست می‌دارم نشان داد و دوران ارشد به من آنچه را که دوست نمیدارم و هم‌اکنون هم‌چنان چراغ راهم همان دانسته‌های من از کارشناسی عزیزم هست.

عمیقا دلم می‌خواد دوران پربار دیگری را به‌سان آن چهارسال به تناسب عمیق‌تر، پربارتر و لذت‌بخش‌تر تجربه کنم... چرا که نه

در دست تکمیل...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
فاطمه دانایی